مرسي از دعوتت جيگر
خانومي من قبلا يه جا ديگه اعترافيدم
برات ميفرستم
فداي تو
ببخشيد دير اومدم
حال درستي نداشتم
قربونت
فعلا
سلام ايده جونممممممم
چطوري خانومي ؟
خوش ميگذره ؟
داستانت كه خيلي توپ بود جيگر
اعترافات هم همينطور ..... كلي حال كردم
بعد از آن ديوانگي ها ‚ اي دريغ باورم نايد که عاقل گشته ام گوييا او مرده در من کاينچنين خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از ايينه مي پرسم ملول چيستم ديگر بچشمت چيستم ؟ليک در اينه مي بينم که واي سايه اي هم زانچه بودم و نيستم همچو آن رقاصه هندو بناز پاي ميکوبم ولي بر گور خويش وه که با صد حسرت اين ويرانه را روشني بخشيده ام از نور خويش ره نميجويم بسوي شهر روز بيگمان در قعر گوري خفته ام گوهري دارم ولي آن را ز بيم در دل مردابها بنهفته ام مي روم ... اما نميپرسم ز خويشره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چيست ؟
سلام عزيزم
همه رو خوندم
خدا نكشه تو رو با اين شيطوني هات
بوسسس
سلام
متنهات خيلي باحال بودن خوشمان آمد
راستي خدايش استعداد داري توي نوشنتن(مركز كشف استعدادهاي نوشتن وبلاگها)
واقعاً اخبار دست اول بود بايد بگي اخبارتو بزارن توي تيتر اول روزنامه ها
در كل وبلاگ جالبي داريد موفق باشيد
دستتون درد نكنه كه بي ذكر منبع اينور و اونور چيز نوشتي!
سلام. بسي لذت برديم از خواندن وبنوشته هاي شما.
از داستان كوتاهتان و اعترافاتتان.
هربار قلم رقصيداز سايه خود ترسيد ...
باور نمي کند دل من مرگ خويش را نه نه من اين يقين را باور نمي کنم تا همدم من است نفسهاي زندگي من با خيال مرگ دمي سر نمي کنم در من چه وعده هاست در من چه هجرهاست در من
چه دست ها
به دعا مانده
روز و شب اينها چه مي شود ... ؟
گرم ياد آوري يا نه
من از يادت نمي کاهم.......