سلام.
ممنونم از نظرتون.
من بهتون ميل زدم.منتظر جواب هستم.
پيشاپيش سپاس گزارم.
عقيل.
سلام ايده جان خوبي؟ اميدوارم كه رفع كسالت شده .
ممنونم به كلبه حقيرم اومدي .
اميدوارم اين دوستي پايدار باشه .
بازم هر وقت تونستي بيا پيشم خوشحالم ميكني.
دل شاد و پيروز باشي.
سلام
ظاهرا اين حرف زدن از طريق كامنتها داره به يه عادت تبديل ميشه!پرشين بلاگ رو خيلي دوست داشتم. اون موقعها تقريبا شر و شورتر بودم و بيشتر دنباله شيطنت. العان شديدا احساس ميكنم خيلي بيشتر از سنم زندگي كردم ...با اينحال من هيچوقت نميتونم يه جا بمونم. همين امروز و فرداس بارو بنديلمو جم كنم از پارسي بلاگ هم برم آخرشم اينكه من اسمم واقعا ايده هست!يعني دقيقا اين همون اسميه كه توي شناسنامه ام نوشته.اما در موردي نوع مخاطب قرار دادنم، مشكلي نيست راحت باش. اما من همون سياوش ِ خالي رو ميگم. اشكالي نداره كه؟موفق باشي.
سلام خانومي اميدوارم كه خوب باشي ( به قول خودت خوب خوب )
نميدونم چي بگم _ فقط متآسفم _ ولي بيشتر با نظر تينا تو نظرات اولين پستت تو پارسي بلاگ موافقم ( با عرض ادب و ببخشيد خدمت تينا خانم )
راستي از پرشين بلاگ جز خاطرات و اين لوگوي دخترونه چيزي ديگه اي نيست ( يادم رفت غمشم با خودش آورده )
در پناه آفريننده پاكي ها
بهم گفت پشت سرتو ببين ...نگاه كردم ...خودم بودم ...ولي كوچيك شده بودم... كوچيك كوچيك ...انگار هنوز مدرسه نميرفتم... سفيد سفيد ...مثه نور...نزديكش شدم ...نزديك و نزديك تر... اينقدركه ديگه منم شدم مثه اون... كوچيك كوچيك... سفيد سفيد... آيينه افتاد... اين بار شكست... نيم خيز نشستم...تو آيينه پر از ترك خودمو ديدم كه خرد شده بودم... آيينه گفت دوست دارم ......سلام.اميدوارم هرجا هستيد سلامت و شاد باشيد.جالبه توي چند دقيقه كوتاه دو موضوع خيلي دور از هم رو دارم ميخونم.قبل از اومدنم به اينجا بلاگي با تمام وجود از رضايت و پرستش عشقش ميگفت و شما؟!!من خيلي كم پيش مياد كامل از يك بلاگ خوشم بياد.بلاگ شما هم جزو اون دسته هاست كه كميابه .از نظر من البته.حيف اين بلاگها در پارسي بلاگ هستن.و مديرانشون قدر نميدونن.ترم چندين؟درضمن سخت نگيريد زندگي رو.پيش اومده.بايد كنار اومد.ببخشيد برعكس شما خيلي نظر دادم...بابهترين ارزوها..ياحق
چه عمريست غريبانه فراموش توام باز مشتاق تو و گرمي آغوش توام باورم نيست که بيگانه شدي با من و من همچو يک خاطره ي کهنه فراموش توام ............بيراهه رفته بودم آن شب دستم را گرفته بود و مي كشيد زين بعد همه عمرم را بيراهه خواهم رفت ....سلام.......خوبيد...خوشيد...ممنون سرزديدخوشحال كرديد...اميدوارهميشه شادواسموني باشي..وبلاگ ريبا...اين جورنوشت دوست دارم.........اسموني باشي...
بسيار خواندني هستن مطالبت. اولين باريه كه اومدم اينجا.. ولي مطمئنم كه تند تند مزاحمت مي شم.
راستي بسيار متاسفم شدم چرا كه اين داستان غم زده و نتيجه اخلاقي آخر داستان خيلي از دختراي ايرانيه.. ولي براي كسي كه به پاكي پايه ي احساسش با فرد دومي ايمان داره اين نبايد آخرش باشه... عشق با هرزگي فرق داره! اعنت رو نصيب نامرد روزگار بكن.. نه نصيب خودت.