بهم گفت پشت سرتو ببين ...نگاه كردم ...خودم بودم ...ولي كوچيك شده بودم... كوچيك كوچيك ...انگار هنوز مدرسه نميرفتم... سفيد سفيد ...مثه نور...نزديكش شدم ...نزديك و نزديك تر... اينقدركه ديگه منم شدم مثه اون... كوچيك كوچيك... سفيد سفيد... آيينه افتاد... اين بار شكست... نيم خيز نشستم...تو آيينه پر از ترك خودمو ديدم كه خرد شده بودم... آيينه گفت دوست دارم ......سلام.اميدوارم هرجا هستيد سلامت و شاد باشيد.جالبه توي چند دقيقه كوتاه دو موضوع خيلي دور از هم رو دارم ميخونم.قبل از اومدنم به اينجا بلاگي با تمام وجود از رضايت و پرستش عشقش ميگفت و شما؟!!من خيلي كم پيش مياد كامل از يك بلاگ خوشم بياد.بلاگ شما هم جزو اون دسته هاست كه كميابه .از نظر من البته.حيف اين بلاگها در پارسي بلاگ هستن.و مديرانشون قدر نميدونن.ترم چندين؟درضمن سخت نگيريد زندگي رو.پيش اومده.بايد كنار اومد.ببخشيد برعكس شما خيلي نظر دادم...بابهترين ارزوها..ياحق