i لالائی |
جمعه 85/8/5
ساعت 5:54 عصر |
من نه از ماهم نه از خورشید .... خاکیم .... خاکی مثله .... نه مثله تو .... خاکیم مثله خودم . در کشور ِ "تاریکیها" زندگی میکنم! متاهلم... چند سالی است با "تنهایی" ازدواج کردهام.... خواسته در بند ازدواجی ناخواسته هستم .
تقریبا با هم تفاهم داریم... البته من فقط دوستش دارم, یک دوست داشتن ِ بسیار ساده که گاهی نفرت نیز جایش را میگیرد؛ ولی, او... عاشق ِ من است! بگذریم... ثمرهی ازدواجمان فرزندان ِ زیادی هستند!
مادرم ... مادر کودکانی که مرا می ترسانند و من به حکم مادری دوستشان دارم.
مادرم ... مادری که کابوس شبانه اش روزگار بزرگسالی کودکانش است ......
مادرم ... مادر کودکان نو پای شیطان ... مادر تاریکی, افکار ِ بیهوده, بلاتکلیفی, بیهویتی، بدبینی, افسردگی, بداخلاقی, نفرت, خستگی, تردید و ... مادرم ... مادر کودکانی که جنسیتشان مهم نیست...
همسرم .... دلسوز ... همپا ...همراه ... همسفر .... وفادار ...
همسرم ... همبستر تنهایی و آبستن انزجار ... مادر ترس ... مادر گوشه نشینی ... مادر درد ... مادر غم ... مادر شک .... نام ِ آخرین فرزندم "پوچی"ست!
اگر چه ته تغاریست ولی هیکلش از همه بزرگتر و درشتتر است! نمیدانم به که رفته! آخر چهره اش هم بسیار کریه است! صدایش نیز! به هیچ عنوان دوستش ندارم... فرزندم است میدانم, ولی چه کنم که از او میترسم! همیشه از کنارش دور میشم ولی او بدنبال من میآید و دامنم را در مُشت ِ بزرگ و سیاهش میگیرد و "مامان کجا رفتی؟" را هی تکرار میکند...
نگاهش لرزه به تنم میاندازد حتی وقتی "قاقا" میخواهد و التماس میکند... اکثر ِ اوقات هم به سرم میزند در خیابانهایی دور و ناشناخته عمداً جا بگذارمش؛ اما... او فرزند ِ من است چگونه میتوانم؟!!! همسرم "تنهایی" دوستش دارد, همیشه لوسش میکند و با اینکار قدرتِ بیشتری به او میدهد...
همسرم و مادر ... و به حکم هر دو تا آخرین لحظه پایبند قرارهای عاشقانه ی روز اول و مسئولیت حفظ کودکانم.
زنم ... زنی که از لمس کودکی که در بدن بر دوش می کشد عاصی و پیشان است ...
گاهی وسوسه میشوم او را بُکُشم؛ ولی... انزجار فرزند ِ من است. چگونه میتوانم؟!!!
از کودکانم می ترسم اما ... مادرم ... دوستشان دارم ... با آنها زندگی میکنم و به عشق آنها ...
کودکان زودرنج و نحیف و طرد شده از جمع من هر روز به ایستادنم بر پا کمکم هستند و هم پا ... کودکان منو همسرم مادرشان را می پرستند ...
عهد کرده ایم هرگز بنیان خوانواده را در معرض ریزش قرار ندهیم .
عهد کرده ایم .... و من سخت پشیمانم ....
عهد کرده ایم و من ...
من ...
به عقد تنهایی درآمدم چون نخستین فرزندم را درد نبود پدر سخت می آزرد ....
از بین ِ تمام فرزندانم, تنها دخترکم "عشق" بسیار زیباست... چشمان ِ روشنی دارد... صورتش چون خورشید میتابد... ظریف است و دلنازک...
بسیار احساساتی و فوقالعاده دوست داشتنی... دخترک همیشه گریانه در خواب غفلتم !!!!!!
و تنهایی با آغوش باز او را پذیرفت .... و چه پدری بود برای دخترکم ...
همیشه خواستار جبران لطف و پناه و آغوشش بودم ... اما چه کنم که از کودکانمان میترسم ...
دیگر بچههایم, دختر زیبایم را اذیت و نا امید میکنند!... مخصوصا "پوچی"! هر وقت فرصت داشته باشد خواهرش را به خودکشی وسوسه میکند... به سرم زد دستِ "عشق" را بگیرم و فرار کنم؛ اما... کشورمان دور افتاده است و متروک!
روی نقشههای جغرافیایی هم وجود ندارد! کسی آنرا نمیشناسد...
عهد کرده ایم و من ....
من نقشه ی فرار می کشم ... دخترکم بالغتر از قبل شده ... اما با خواهر ها و برادرهایش عجیب عجین و مانوس است ....
دخترکم میداند که می خواهم همه را رها کنم ... می داند که می رم و شاید هرگز مرا نبیند ....
می داند اما او چون من عهد شکن نیست ..... کاش وفا را نمی آموختمش ...
همسرم و کودکانش را ترک خواهم کرد حتی بدون محبوب ترینم ... بدون دخترک دیگر نه چندان معصومم !!!!!!
همسرم و کودکانش را ترک خواهم کرد .... حتی بدون دخترکم ..... بدون عشق ....
لا لا لا لا نخواب سودی نداره همون بهتر که بشماری ستاره
همون بهتر که چشمات وا بمونه که ماه غصه اش نشه تنها بیداره
لا لا لا لا نخواب میدون جنگه دست هر کی می بینی یه تفنگه
یه عمره دور چشماش گشتم اما نفهمیدم که اون چشما چه رنگه
لا لا لا لا نخواب زندونه دنیا سر ناسازگاری داره با ما
بشین بازم دعا کن واسه اونکه ما رو اینجا گذاشت تنهای تنها
لا لا لا لا نخواب اون راه دوره خدا می دونه که حالش چه جوره
توی خلوت می گم اینجا کسی نیست خدایش که دلم خیلی صبوره
لا لا لا لا نخواب تیره اس چراغم مثه آتشفشان می مونه داغم
به جون گلدونا کم غصه ای نیست هزار شب شد نیومد باز سراغم
لا لا لا لا نخواب خواب که دوا نیست دل دیوونه داشتن که خطا نیست
می گن دست از سرش بردار نمی شه آخه عاشق شدن که دست ما نیست
لا لا لا لا نخواب تنها می مونم کمک کن قدر چشماتو بدونم
چرا چشمات پر خشم عزیزم مگه من مثله اون نامهربونم
لا لا لا لا نخواب سرما تو راه همیشه عمر خوشبختی کوتاه
میگن با یه فرشته اونو دیدن دروغه جون دریا اشتباه
لا لا لا لا نخواب تنهایی زرده اگه طولانی شه مثله یه درده
اگه چشم انتظار باشی که هیچی دروغ می گی به دل که بر میگرده
لا لا لا لا نخواب اشکت ذلاله مثه بارون پای نخل وصاله
منو تو هم شب و هم قلبو کشتیم ولی اون چی چقدر اون بی خیاله
لا لا لا لا نخواب دنیا خسیسه واسه کم آدمی خوب می نویسه
یکی لبهاش تو خوابم غرق خنده اس یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه
لا لا لا لا نخواب اینجا سیاهی پره اما تو تنگ قصه ماهی
اونی که ماها رو بیدار نگه داشت الهی خواب باشه الهی
لا لا لا لا نخواب تا اون بخوابه بشین انقدر تا که خورشید بتابه
زمونی که یقین کردی بیدار شد بخواب با یاد عکسی که تو قابه
لا لا لا لا بخواب بیداره حالا دیگه باید بخوابی پس لا لا لا لا
بخواب دیگه تو می تونی بخوابی ببین خورشید اومد بالای بالا
لا لا لا لا اینم بود سرنوشتم این از امروزم و این از گذشتم
نمی خوابم تا تو برگردی یک روز منم خوابو واسه اون روز گذاشتم
نوشته شده توسط:
ایده
|