سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                              

 
 

(¯`·.¤* PaRad0X *¤.·´¯)

i من .... خالی از من ...... دوشنبه 85/7/17 ساعت 3:27 عصر

 

اومدم ....
من اومدم؟!

نمی دونم.

نمی دونم این که برگشت منم یا ...
به هر حال دوباره برگشتم. برگشتم تو دخترونه. اما نه دخترونه ......

شاید آرشیو پرشین بلاگ رو هم به دخترونه ی پارسی بلاگ منتقل کنم.

شایدم به کل اون دخترونه رو بذارم فراموش بشه ....


***************

همیشه از قبل می دونستم کِی زنگ میزنه ....


همیشه؟!  نه ...  همیشه نه ... از روزی که گفتم برو ..... از همون روز ...... از همون روز , قبل از زنگ زدنش من منتظر بودم.... اصلا صدای تلفن وقتی می خواست زنگ بزنه فرق می کرد .... با صدای زنگ تلفن دل منم زنگ می زد .....  امیدم همیشه به سکوتش بود .... به اینکه هیچی نمیگه و هیچی نمیشنوم..... به صدای نفسهایی که یه دفعه تند می شد و بعد صدای بوق ممتد تلفن ...... صدای قلب من.... صدای ....  صدای اشکام... صدای اشکام که روی دستم می چکید ...... صدای قطره ها ..... مثه صدای نرم و عصبی کننده ی تیک تیکِ ساعت .....  صدای قطره ها .... صدای قطره های خون ... صدای قطره های خون وقتی توی وان آب می چکه ....  وقتی همه جای حموم رو بخار پر می کنه .... وقتی از هوای دم کرده سر گیجه می گیری ..... وقتی بدنت رو کرخت و بی حال به نرمی آب میسپاری .... همون موقع که محو خطوط آبی رنگی می شی که از زیر پوست شفاف و سفید و نرم دستت فریبنده موج بر می دارن ....  مثه وقتی یه تیغ رو  دستت می گیری و آروم آروم روی خط آبی رنگ مچ دستت می کشی ..... خودتو میترسونی .... خودتو تحدید می کنی ..... به چی؟ به انتقام ! .... انتقام کی از کی ؟!


 مثه همون موقع که یه دفعه یه فشار کوچیک و ...... یه سوزش دلنشین ..... دستمو میارم جلوی چشمام .... خون تا زیر آرنجم میره ..... فقط پوستم رو خراش دادم .... یه خراش سطحی .... اما خیسی دستم و بخار آب , خونابه رو تا زیر آرنجم می کشه .... چه رنگ زشتی ....  چشمام ملتمسانه دنبال سرخی خالصه .....  اعضای بدنم همه با هم همصدا می شن .... قلبم تند  تند صدای نفسهامو همراهی می کنه .... یه سمفونی ناب ... همنواییِ خشم و نفرت با  ترس و وحشت .... دستام محتاج حس درد می شن ... . دلم خالی می شه  از همه ی لرزشها .... زبونم زمزمه می کنه : بِکش , درد بکش.... توی فکرم می پیچه : لذتی بالا تر از درد کشیدنم هست؟؟


به همین راحتی ......


چشماتو که باز می کنی آب دیگه اون پاکی و یه رنگی رو نداره.... دیگه یه دست و ذلال نیست .... نفسهات توی گلوت گیر می کنه ..... 


 خطوط آبی سالم و دست نخورده هنوز سرجاشونن ....  بدونه یه خراش کوچیک .... ترسو .....  فریاد دلیِ که باهاش اتمام حجت کردم و ..... قطره های خون توی آب می چکن و پخش می شن .... وقتی با هم مخلوط میشن دیگه فرقی بین و آب و خون نیست.... نمی شه جداشون کرد .....  آب دیگه اون آب نیست ...... خون ... خون آلوده ای که کمه اما تمام پاکی آب رو تو حجم کم خودش محو می کنه .....  مثه قطرهای نفرت وقتی تو آب پاک عشق می چکه .... به کف دستم نگاه می کنی .... سرخ سرخِ ... خون ... آب .... صدای قطره ها .... صدای عصبی کننده و نرم تیک تیک ساعت ... صدای قطره های خون که می چکن تو آب وان .... صدای قطره ها ..... صدای قطره های اشک که می چکن رو دستام .... صدای زنگ دلم .... صدای تلفن .....  هیچوقت نتونستم فرق عشق و نفرت رو  تشخیص بدم ..... بد جوری تو هم فرو رفتن ..... انگاری عشق با خون تنفر زیادی قاطی شدن .... بازم زنگ زده بود .... مثه قدیما که زنگ می زد .... مثله قدیما که حرف نمی زد .... مثله همیشه که می دونستم خودشه .... ولی .... می دونستم اینبار قبل از صدای بوق ممتد حرف می زنه ..... می دونستم طاقت نداره .... می دونستم اینبار این بشکه ی باروت منفجر میشه ..... می دونستم آتیش میزنه  ..... میسوزونه ....می دونستم چون اینبار من بدجوری خون ریخته بودم تو ظرف آبش ..... نگاهم به سفیدی باندی بود که زخم کف دستم رو پوشونده بود ..... زخمی که زدم ..... به دست خودم یا به دل اون ؟..... زخمی که زدم ..... به دل خودم .....


صداش آروم بود .... نازک بود .... ضعیف بود .... فقط یه جمله .....


هنوز اهنگ صداش تو سرم زنگ میزنه ....


" ازت متنفرم ..... "


دلم نرمی آب رو می خواد با هوای دم کرده ...... دلم می خواد بخار شم .....



نوشته شده توسط: ایده

نوشته های دیگران ()

 

<      1   2   3   4      

 

-: خانه :-
-:
مدیریت :-
-:
پست الکترونیک :-
-: شناسنامه :-
 RSS 

 

 

-: کل بازدیدها :-
108513

-: بازدیدهای امروز :-
5

-: بازدیدهای دیروز :-
9

 

 

???!؟؟؟

 

 

-: اشتراک در خبرنامه :- 

 

-: درباره خودم :-

نوشتم: هجده ساله ام. پر از شور و نشاط و شیطنتهای دخترانه. پْرم از آرزوهای رنگارنگ.  امروز بيست و يك ساله ام. پْرم از تظاهر به پْرهای دیروز...! خالی از آرزوها و رویاهای رنگی ...!

 

-: لوگوی وبلاگ :-

Ideh shenasi - (¯`·.¤* دخترونه *¤.·´¯)
 
 


-:
لینک دوستان من :-

-: لوگوی دوستان من :-

 

-: مطالب بایگانی شده :-

psycho
Special Days
Ideh shenasi
Salade Fasl
Women

 

-: آهنگ وبلاگ من :-

-: وضعیت من در یاهو :-

یــــاهـو
 

-: گزارش پرشین استات :-